تک درختی تنها شدم
در پهنه‌ی بی‌کران کویری خشک
وقتی بال‌هایم را چیدند.

گیسوانم را به باد سپردم
دستی بر آسمان کشیدم
جهان آبی، در بی‌کران چشمانم جا گرفت.

دل کندم از همه‌
و دل سپردم به صادقانه‌ی موّاج و یکرنگ شن‌هایش
به شکوه تنهایی‌اش
به دلفریبی هوهوی بادش
فکرم را به دست بادش سپردم
که هر چه می‌خواهد بر سرش آورد
رهایی و پرواز را در عمق ریشه‌هایم دفن کردم
سفت و سخت پاهایم را به خاک گره زدم
و رهایی را.
رهایی را به پهنه‌ی خیال کشاندم.

از آن پس
سوسو زدم با ستارگانش
تابیدم با مهتابش
درخشیدم با خورشیدش
رقصیدم با شن‌هایش
فریاد زدم با بادش
دیوانه شدم با غروبش
و جان گرفتم با طلوعش.

من کویر شدم
و کویر من شد.

داشتم شعر می‌خواندم
که تو را دیدم؛
پرنده‌ای رها در کرانه‌ها.
با دیدنت ماتم برد.

من محکم بودم و تو محکم‌تر
من مغرور و تو مغرور‌تر
من عاقل و تو عاقل‌تر
من دور و تو دورتر

تو را دیدم.
فروریختی و فروریختم
خاک شدی و خاک شدم
دیوانه شدی و دیوانه شدم
نزدیک شدی و نزدیک شدم

خواستم برایت شعر بخوانم
اما نتوانستم
بخندم
اما نتوانستم
با شن برقصم و با باد فریاد زنم
اما نتواستم
تو با چشمانت به جان آرامشم افتادی
فکر رهایی و پرواز را خوره‌ی روحم کردی
مستم کردی با بوی دریا و وسعت نگاهِ کوه
بیخودم کردی با قصه‌های ابر و آفتاب

وقتی تو را دیدم
با افسون چشمانت زمزمه‌ می‌کردی:
"
به کجا چنین شتابان؟
گَوَن از نسیم پرسید
دلِ من گرفته زینجا
هوس سفر نداری
ز غبار این بیابان؟
همه آرزویم، اما
چه کنم که بسته پایم.
به کجا چنین شتابان؟
به هر آن کجا که باشد به جز این سرا سرایم
سفرت به خیر! اما، تو و دوستی، خدا را
چو ازین کویرِ وحشت به سلامتی گذشتی
به شکوفه ها به باران
برسان سلامِ ما را "

 
با هیاهوی نگاهت
مرا به جان ریشه‌هایم انداختی 
با صلح کلامت مرا به جنگ با خودم کشاندی
شوق رهایی و پرواز با تو
همه چیزم را دگر بار ربود.

"
تو با قلب ویرانه‌ی من چه کردی؟
ببین عشق دیوانه‌ی من چه کردی

در ابریشم عادت آسوده بودم
تو با بالِ پروانه ی من چه کردی؟

ننوشیده از جام چشم تو مستم
خمار است میخانه ی منچه کردی؟

جهان من از گریه ات خیس باران
تو با سقف کاشانه ی من چه کردی؟
"

کیهان کلهر 


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها